جدول جو
جدول جو

معنی راد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

راد شدن(تُ مَ / مِ شِکَ تَ)
جوانمرد شدن. بخشنده شدن. سخا. سخاوت. (تاج المصادر بیهقی). رادی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
گذشتن، عبور کردن
پذیرفته نشدن، رفوزه شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
کنایه از ناپدیدگشتن باشد. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 355). هبا شدن. محو شدن. از میان رفتن. هدر شدن:
کنون باد شد آنهمه پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی.
فردوسی.
ترا دل بآن خواسته شاد شد
همه جنگ در پیش تو باد شد.
فردوسی.
کف دست بر پشت وی برنهاد
شد آن خشم شمعون بیک باره باد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ رِ دَ)
خوشحال شدن. بهجت. بهج. فرح. (ترجمان القرآن). اعجاب. (منتهی الارب). ابتهاج. استبهاج. بهج. استبشار. ارتیاح. اجتذال. جذل. انفراج. استطراب. بش ّ. بشاشت. تبشش:
پری چهره را بچه بد در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان.
فردوسی.
کند حلقه در گردن کنگره
شود شیر شاد از شکار بره
فردوسی.
چنان شاد شد زان سخن شهریار
که ماه آمدش گفتی اندر کنار.
فردوسی.
وقت خزان بیاد رزان شد دلم فراخ
وقت بهار شاد بسبزه و گیا شدم.
ناصرخسرو.
روز رخشنده کز و شاد شود مردم
از پس انده و رنج شب تار آید.
ناصرخسرو.
بسته شنودی که جز بوقت گشادش
جان و روان عدو ازو بشود شاد.
ناصرخسرو.
گر چه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ / نَ دَ)
فرمانبردار شدن. منقاد گشتن. مطیع و فرمانبر گشتن. بزیر امر و طاعت درآمدن. آرام شدن. تسلیم شدن. مقابل توسن و سرکش شدن. استفخاذ. ذل. قردحه. (منتهی الارب) :
دل من بگفتار او رام شد
روانم بدین شاد و پدرام شد.
فردوسی.
چنان خنگ شد رام بر جای خویش
که ننهاد دست از پس و پای پیش.
فردوسی.
گر رام شدند این خران بتان را
باری تواگر خر نه ای مشو رام.
ناصرخسرو.
بسیار سخن گفته شد از وعده عشوه
تا رام شدآن توسن بدمهر به زر بر.
سوزنی.
رای سدید و بأس شدید ورا شدند
قیصر بروم رام و مسخر بهند رای.
سوزنی.
بطفلی بت شکست از عقل در بت خانه شهوت
برآمد اختر اقبال ودید و هم نشد رامش.
خاقانی.
بزیرش رام شد دوران توسن
برآوردش درخت سیر سوسن.
نظامی.
توسنی طبع چو رامت شود
سکۀ اخلاص بنامت شود.
نظامی.
چو دیدم کان صنم را طبع شد رام
بدانستم که صید افتاد در دام.
نظامی.
آن مدعی که دست ندادی ببندگی
این باردر کمند تو افتاد و رام شد.
سعدی.
چون فلک جور مکن تا نکشی عاشق را
رام شو تا بدمد طالع فرخ زادم.
حافظ.
هزار حیله برانگیخت حافظ از سرفکر
درآن هوس که شود آن نگار رام و نشد.
حافظ.
در عالم مستی هم هرگز نشود رامم
با آنکه ز خود رفته ست از من خودکی دارد.
جویای کشمیری (از ارمغان آصفی).
سخت گیرند تا که رام شوم
چاپلوسی کنم غلام شوم !
ملک الشعراء بهار.
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی رمیدن آموز.
پروین اعتصامی.
هر خانه که پیرزن نهد گام
ابلیس در آن سرا شود رام.
؟
- رام شدن باکسی، مطیع و فرمانبردار شدن. تسلیم او گشتن:
که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی.
فردوسی.
جهان گر شود رام با کام من
نبینند چیزی جز آرام من.
فردوسی.
بسر بر همی گشت گردون سپهر
شده رام با آفریدون بمهر.
فردوسی.
براینگونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با کس بمهر.
فردوسی.
جهان چون شما دید و بیند بسی
نخواهد شدن رام با هرکسی.
فردوسی.
- رام شدن هوا، ساکت و آرام شدن هوا. بی انقلاب گشتن آن:
ببخشایش کردگار سپهر
هوا رام شد باد ننمود چهر.
فردوسی.
، قانع شدن:
به پند منادی نشد شاه رام
بروز سپید و شب تیره فام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ زَ دَ)
قبول نشدن. پذیرفته نشدن. مردود گردیدن. (یادداشت مؤلف). مردودشدن. رفوزه شدن (در امتحان). (فرهنگ فارسی معین).
- رد شدن پیشنهاد در مجلس شوری یا سنا، پذیرفته نشدن آن. (یادداشت مؤلف).
- رد شدن شاگرد در امتحان، قبول نشدن وی در آزمایش. (یادداشت مؤلف).
، گذشتن. رفتن و گذشتن. عبور کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : رد شو، بگذر. (یادداشت مؤلف) ، دور شدن. (ناظم الاطباء) ، رانده شدن. مردود شدن:
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرأت رد باب.
مولوی.
گر از درگه ما شود نیز رد
پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد.
(بوستان).
، پشت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادب شدن
تصویر ادب شدن
تربیت شدن فرهنگ پذیرفتن ادب پذیرفتن با ادب شدن، تنبیه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام شدن
تصویر رام شدن
مطیع و فرمانبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا شدن
تصویر ادا شدن
بجا آمدن گزارده شدن اجرا گردیدن، پرداخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد شدن
تصویر شاد شدن
خوشحال شدن مسرور گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
گذشتن، عبور کردن، پذیرفته نشدن
فرهنگ فارسی معین
وخیم شدن، خطیر شدن، خطرناک شدن، بحرانی شدن، شدت یافتن، شدید شدن، بغرنج شدن، پیچیده شدن، غامض شدن، دشوار گشتن، مشکل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
الرّفض
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
Row
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
aligner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
整列する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
صف لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
সারিবদ্ধ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
จัดเรียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
kupanga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
sıralamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
정렬하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
menyusun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
לסדר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
पंक्ति लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
ordenen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
alinear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
alinhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
排列
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
ustawiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
вишиковувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
ausrichten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
выстраивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
allineare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی